درباره وبلاگ
تبلیغات شما
اطلاعات سايت

رمز عبور را فراموش کردم ؟
آمار مطالب
کل مطالب : 333
کل نظرات : 634

بازديد امروز : 20 نفر
بارديد ديروز : 128 نفر
بازديد هفته : 1,019 نفر
بازديد ماه : 920 نفر
بازديد سال : 20,130 نفر
بازديد کلي : 526,943 نفر

افراد آنلاين : 3
عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
نظرسنجي
نظرتون درباره وبلاگم چیه؟؟؟
پيوندهاي روزانه
کدهاي اختصاصي

دانلود آهنگ جدید
پشتيباني
theme by
roztemp.ir
RSS

Powered By
Rozblog.Com
تبليغات
تبلیغات شما رزتمپ
آخرين ارسال هاي انجمن

سال ها بعد می‌فهمی

آنچه بـه تـو برنمی‌گـردد

جوانی و زیبایی‌ات نیست

آنچه بـه تـو بـرنمی‌گردد منم

کـه تـو را پیر و زشت هـم

می‌پرستیدم 

پ ن:یهویی یاد اون شب ماه رمضون افتادم.توی اون کوچه ی بن بست ...

امتياز : نتيجه : 1 امتياز توسط 19 نفر مجموع امتياز : 20

بازديد : 173
[ شنبه 29 دی 1397 ] [ 0:18 ] [ چشـــم به راه ]
بال بال میزد یه متر جا رو هی میرفت و می‌ اومد یهو گفت: شیشه پنجره چرا انقد کثیفه! دستشو فرو کرد زیر عرق گیرش و مشت کرد و یه ها کرد توو شیشه و شروع کرد به پاک کردن... کر کر خندیدم،گفتم دیونه هوا تاریک شده... برگشت و گیج نیگام کرد و گفت:اااا... چه زود! بعد زل زد به پیاده روی اون سمت کوچه... بلند شدم رفتم پیشش، کنار پنجره... گفتم: کجااایی؟ پاییزه دیگه! گفت:میگم چرا صبا چشامو باز نکرده تنِ داغم لرزش میگیره، جای یه بغل دورِ تنم ذق ذق می کنه... نگو پاییزه... گفتم: عااااشقی؟ گفت: بودم،انگار هزار سال پیش بود... ولی از وقتی خودمو شناختم هر غروب، انگار پاییز دم این پنجره دستِ پُر میاد؛ یه روز یادِ بابارو میاره... بوی لبوی داغو وقتی قاچش میکرد و میذاشت توو دهنم... یه روز فکر و خیالِ مامانو میاره؛ صداشو، وقتی میگفت یه لباس کلفت بپوش میچای... باورت نمیشه یه بار با چند خط از یه نامه اومد و صدای شکستن مهره های کمر آقا مجتبی همسایه روبرویی که خبر داده بودن پسرت شهید شده... یه روزم با خودش عرقِ خجالتِ سیزده سالگیمو آورد وقتی بچه ها توو راه مدرسه کفشای پاره مو مسخره کردن... یه رفیقی داشتم پاش میلنگید عاشق یه دختری شد که چهارتا برادر گردن کلفت داشت یه روز  توو خم یه کوچه برادرای دختره تا میخورد زدنش، یه جوری زدنش افتاد مریضخونه، تا مرخص شه دختره رو شیرینی خورده بودن واسه یکی دیگه... پاییز حتی گاهی صدای هق هق رفیقمو میاره وقتی با مشت میزد رو پای لنگش و ناله میکرد که: تو اگه لنگ نبودی... تو اگه لنگ نبودی... اما هر سال حتما بوی اتاقک برجک نگهبانی رو میاره وقتی از درد اینکه هیشکی منتظرم نیست جای هر کی که میرفت مرخصی من پست میدادم... پاییز چمدونش پُره... لب به لب... انگار سیاهه زندگی همه رو بسته و راه افتاده و صاف اومده نشسته زیر پنجره اتاق من... ‌هیچوقت بهت نگفتم اما یه بار صدای خنده های آبیجیتو آورد وقتی دورِ حوضِ آبی خونه خانوم جون بهش سیب سرخ میدادم یه بارم صدای موتور هواپیمایی رو آورد که آبیجتو برد فرنگ پیِ تحصیل... صنمو یادته؟ همون که بهش گفتی میری تبریز واسه کار، یه ساله پشتتو ببندی برگردی... پارسال، پاییز صدای باز و بسته شدن پنجره اتاق صنمو آورد وقتی چند ساعت یه بار سرک می کشید سر کوچه پیِ تو... شاید باورت نشه حتی صدای خفه منم با خودش آورد هر بار که خواستم بهش بگم دیگه برنمیگرده... و نگفتم... اصن پاییز خوبه... یادت میاره چی بودی چی شدی، از کیا گذشتی به کیا رسیدی... اره خب بوی نرسیدنارم میاره... بوی حسرتای کهنه شده چرک تاب... دلت اسفنجی میشه توو پاییز، با هر خاطره ای که زورش بیشتر بچربه و دلتو بیشتر فشار بده اشکت در میاد... ایناااارو ول کن... پاییز واسه منه همیشه بیخواب خواب میاره، یه خواب موقت، یه نشئگیِ دلچسب... من یاد گرفتم با پاییز نباس سرشاخ شد... زورش زیاده، چمدونش پُر؛ باید بزاری بیاد سوغاتیاشو بده و بره بعد تو بشینی با این سوغاتیا حال کنی به خودت بگی دیدی چه سخت بود، پیرمو درآورد، اما گذشت... واسه همه اینطوری نیستا؛ اونایی که آلزایمرِ مصلحتی گرفتن... اما پاییزِ پشتِ پنجره اتاقِ من دلش پُره... می بینی، هر چی میکشم روش، پاک نمیشه
امتياز : نتيجه : 1 امتياز توسط 24 نفر مجموع امتياز : 26

بازديد : 185
[ یکشنبه 29 مهر 1397 ] [ 15:25 ] [ چشـــم به راه ]
نه قراری برای ملاقات نه حرفی برای گفتن نه ذوقی برای خواندنِ کتابی، من را چه شده بود؟ گوشه ی سرد اتاق زل زده بودم به این احوال سوت وکور آهنگی که مدام تکرار میشد صدای عقربه های ساعتی که گذر بی شوق زندگی را نشانم میداد بشقاب غذایی که دست نخورده باقی مانده بود تا دانه های برنج را با سلیقه در بالکن بچینم تا شاید پرندگان رهگذر را دعوت کنم به صرف تنهایی ام! از سر بی حوصلگی سراغ کمد وسیله های قدیمی رفتم نمی دانم،شاید لا به لای این اجناسِ خاک خورده به دنبال حوصله ی گم شده ام می گشتم به دنبال روز هایی که به هر بهانه ای لب هایم کِش می آمد و لبخندی شورانگیز نظم پوست صورتم را بر هم میریخت. هر کدام از این اجناس خاک خورده حامل تکه ای از من بود حامل خاطره ای که در روزهای بی بازگشت جا مانده بود چشمم خورد به یک گوشیِ تلفن همراه قدیمی که نمی دانم چه وقت اینجا رهایش کرده بودم. گوشی را دستم گرفتم و نشستم کف زمین و روشن اش کردم به رسم عادت همان روزها با تپش قلب و دست هایی عرق کرده یکراست رفتم سراغ پوشه ی پیام ها تا شاید حرفی یا جمله ی دلم را به لرزه بیاندازد چشمانم را بستم و یکی از پیام ها را بازکردم بعد از صدا زدن اسمم و چند کلمه قربان صدقه نوشته بودی "سرکلاس بند نمیشوم مدام از پنجره بیرون را نگاه میکنم آسمان ابری ست و باد میوزد، بوی باران دارد این هوا، نشسته ایم به نوشتن و استاد مدام تکرار میکند با دلتان بنویسید من اما دلم پیشِ تو مانده، چتر نیاری با خودت،بارانی بپوش،عطر همیشگی ات را بزن و کفشی مناسب که پاهایت خسته نشود،میخواهم بی توجه به زمان قدم بزنیم،راستی شاخه گلِ آبی رنگ من فراموش نشود،اواسط خیابان ، سر کوچه ی دلبر منتظرت هستم دلبر" نمیدانم چه شد بعد از خواندن پیامی که از تاریخ ارسالش سه سال و چند ماه میگذشت وسط تابستانی گرم، بارانی پوشیدم و با همان سرو وضعی که خواسته بودی زدم به خیابان. مردم طوری نگاهم میکردند که انگار دوکوچه بالاتر هوا ابری و طوفانی و سرد است امامن فقط بوی پاییز را شنیده بودم. رسیدم سرِ همان کوچه ی همیشگی ساعت ها نشستم به انتظارآمدن ات، راستش با آن قول و قرارهایی که داشتیم اصلن هیچ وقت باور نمیکردم اینگونه فراموش شوی اما فراموش شده بودیم چشمانم را بستم تا خنده ات رایادم بیاید چشمانم را بستم چشمانت یادم آمد شاخه گل از دستم افتاد نمیتوانستم بروم گفته بودی که منتظرم هستی در یکی از پیام های آن گوشی لعنتی گفته بودی که منتظرت هستم اما نیامدی مانده بودم زیرِ بارانی که نمی بارید بادی که نمیوزید
امتياز : نتيجه : 1 امتياز توسط 16 نفر مجموع امتياز : 16

بازديد : 183
[ شنبه 31 شهریور 1397 ] [ 9:03 ] [ چشـــم به راه ]
خدا کند که نیفتد کسی ز چشم نگار به نزد یار چو ما پست و بی بها نشود
امتياز : نتيجه : 1 امتياز توسط 11 نفر مجموع امتياز : 11

بازديد : 206
[ چهارشنبه 06 تیر 1397 ] [ 0:06 ] [ چشـــم به راه ]
آخرين مطالب ارسالي
هجومِ افکار تاريخ : جمعه 31 اردیبهشت 1400
انتخاب…!!! تاريخ : جمعه 11 مهر 1399
جا مانده....!!!! تاريخ : شنبه 18 خرداد 1398
جانا,یارا,نگارا تاريخ : یکشنبه 14 بهمن 1397
وداع...!!! تاريخ : شنبه 29 دی 1397
سوغاتِ پاييز...!!! تاريخ : یکشنبه 29 مهر 1397
قرارمان ياد باد...!! تاريخ : شنبه 31 شهریور 1397
آره خلاصه...!! تاريخ : چهارشنبه 06 تیر 1397
دارم ميبينمت...!!! تاريخ : چهارشنبه 16 خرداد 1397
سال آخر...!!!! تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1396
صفحات وبلاگ
تعداد صفحات : 84
.: Weblog Themes By roztemp :.

درباره وبلاگ

عاشقانه X متن دلتنگی X عکس عاشقانه X جمله عاشقانه X متن تنهایی X متن کوتاه دلتنگی X متن غمگین X جملات کوتاه عاشقانه X جملات تیکه دار X جملات فاز سنگین X متن تیکه دار X عکس و متن احساسی X جملات احساسی X متن و جملات عاشقانه زیبا X عکس های فاز سنگین X عشق X دلتنگی X http://yalan.rozblog.com/ X عاشقانه غمگین X استاتوس دلتنگی
صفحات جداگانه
جست و جو

پاییز ...

وقتی دست هایت را می بردی هیچ فکر کردی؟

به بویش گرمایش قدرتش امیدش

و این پاییز تمام کت هایم جیب های بزرگ دارند … دستم تنهایی یخ می کند!


رزتمپ